درد درد درد
سلام پسر کوچولوی باربی مامان... خوبی نفس مامان؟؟؟؟ آخ که تو کشتی منو پسر... نمیدونم چرا آروم و قرار نداری مامانی؟؟ نمیدونم چرا همش دنبال فرصتی که از اون تو بیای بیرون... آخه پسر گلم اینجا که خبری نیست چرا انقدر عجله داری؟؟ چرا یکم دیگه طاقت نمیاری آخه؟؟ چرا انقدر منو عذاب میدی مامانی همه رو دنبال خودت میکشونی اینور اونور... همه رو کلافه کردی آخه مامانی... دیگه خجالت میکشم بگم بازم بیمارستان بودم... دوشنبه 92/7/22 صبح خواب بودم یهو با درد شدید کلیه از خواب پریدم نفسم بند اومده بود از درد شدید تموم تنم خیس عرق شده بود.. بابایی رو صدا کردم گفتم دارم میمیرم یه کاری بکن.. دویدم سمت دسشویی... یهو دیدم تموم...
نویسنده :
maman masi
20:33