آرسامآرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

درد درد درد

سلام پسر کوچولوی باربی مامان... خوبی نفس مامان؟؟؟؟   آخ که تو کشتی منو پسر... نمیدونم چرا آروم و قرار نداری مامانی؟؟ نمیدونم چرا همش دنبال فرصتی که از اون تو بیای بیرون... آخه پسر گلم اینجا که خبری نیست چرا انقدر عجله داری؟؟ چرا یکم دیگه طاقت نمیاری آخه؟؟ چرا انقدر منو عذاب میدی مامانی    همه رو دنبال خودت میکشونی اینور اونور... همه رو کلافه کردی آخه مامانی... دیگه خجالت میکشم بگم بازم بیمارستان بودم...   دوشنبه 92/7/22 صبح خواب بودم یهو با درد شدید کلیه از خواب پریدم نفسم بند اومده بود از درد شدید تموم تنم خیس عرق شده بود.. بابایی رو صدا کردم گفتم دارم میمیرم یه کاری بکن.. دویدم سمت دسشویی... یهو دیدم تموم...
26 مهر 1392

برای پسرم

سلام فسقل مامان خوبی نفسم؟؟؟   پسر کوچولوی من الهی قربونت برم ماشالله چه زوری داری مامانی... دیگه داری از تو شکمم سوراخم میکنیااا.. باورم نمیشه توی کوچولوی فسقلی اینقدر قوی باشی.. ماشالله به پسرم قند عسلم    خوشگلم امروز با تاریخ آخرین سونویی که دادم 32 هفته و 5 روزمه و با تاریخ آخرین رگل 34 هفته و یک روز. نمیدونم کدومشو باور کنم و با کدومش پیش برم ولی امیدوارم شما رشدت خوب باشه و روز به روز تپلی تر بشی فدات شم... 3 شنبه همین هفته هم قراره برم سونو و ببینمت مامانی دل تو دلم نیست. امیدوارم وزنت و همه چیت نرمال باشه و تاریخ سونو به تاریخ رگل نزدیک تر بشه. قراره بابایی دوربین بیاره تا از حرکاتت فیلم بگیره...   خ...
20 مهر 1392

32 هفتگی و عجله پسری

سلام به روی ماه پسرم که نمیدونم چجوری بگم چقدر دوست دارم.. پسرم ماشالله دیگه مردی شده واسه خودش و کلا با هر تکونش منم تکون میده قربونت بره مامانی.... عشقم دیگه کامل شده الان فقط داره وزن میگیره تا به وقتش تپل مپل بیاد بغل مامان باباش...   آخه من به تو چی بگم پسرممممممممممممممممممم؟؟؟ قربونت برم چرا انقدر هول کردی واسه به دنیا اومدن؟؟؟ اینجا که خبری نیست مادر   نکنه از من خسته شدی؟؟؟   نکنه مامان خوبی برات نیستم؟؟؟  پسرم آخه چرا نمیتونی تحمل کنی مثل یه شیر مرد تا سر وقت بیای بغلم؟؟   دیروز 92/7/10 از شب قبلش یهو کمر درد شدیدم شروع شد. جوری که از درد به خودم میپیچیدم. حس زایمان بهم دست داده بود گفتم...
11 مهر 1392

بقیه خریدا و درد و بیمارستان

سلام گل پسر خوشگل مامان. عشق مامان زندگیه مامان. خوبی قند عسلم؟؟؟   مامانی کلی حرف نگفته برات دارم... خیلی وقت بود نمیتونستم بیام اینجا و از اتفاق هایی که تو این مدت افتاد برات بگم عشقم... منو ببخش که انقدر دیر به دیر برات مینویسم...    پسر خوشگلم جمعه 92/6/29 صبح بابایی رفت دنبال تخت و کمد شما که بیارنش خونه. منم از ذوقم اصلا نمیتونستم بخوابم بیدار شدم و شروع کردم به شستن لباسات. گفتم تا تخت و کمدو بیارن و بچینیم تو اتاقمون لباساتم خشک میشه و جا به جا میکنم اما دریغ از اینکه گیلانه و رطبتش حالا مگه لباسات خشک میشد   هیچی دیگه یه روز لباسا پهن بودن تا خشک بشن. خلاصه بابایی اومد و منم تخت وکمد گل پسرمو دیدم و ...
6 مهر 1392
1